جدول جو
جدول جو

معنی نادری مشهدی - جستجوی لغت در جدول جو

نادری مشهدی(دِ یِ مَ هََ)
از نادراندیشان بود و نوبتی هم در هند ورود نمود. این بیت از اوست:
به ناخن می گشایم عقده های موی ژولیده
سیه بختم چه سازم درخور مو شانه ای سازم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ یِ مَ هََ)
طالب علم بود و در شعر طبع بانگیز داشت (؟)
این مطلع از اوست:
انگشت بهر عشق چو بر ابروان نهاد
تیری برای کشتن من در کمان نهاد.
(تحفۀ سامی ص 145)
لغت نامه دهخدا
محمد قاسم مشهدی شاعر، تقی الدین کاشی آرد: اصل وی از شیراز و تربیت یافتۀ اصفهان است، وی بمزید مکنت و ثروت و کثرت مال از مرتبۀ شعرا تجاوز نموده و در آخر حال ابواب مخالطت بر روی خود بسته و همواره همت بر داد و ستد اجناس و نقود و تحصیل مرابحه و سود میگماشت تا آنکه درشهور سنۀ تسع و سبعین جمعی از اجلاف آنجا بواسطۀ اندک طمعی که از او داشتند کینه از او در دل گرفته و چند زخم بر وی زدند ... هم در آن نسبت رخت بعالم بقا کشید و حکام، قاتلان وی را بسیاستگاه عدم رسانیدند، اشعار پسندیدۀ او کم است و دیوانی از او در میان نیست، و این چند بیت نمونه ای از برگزیدۀ اشعار اوست:
آلوده دامنیم و بصدعیب از این جهان
رفتیم مست تا کرم او چه می کند،
هوس تیغ تو کردیم بریدی از ما
صید آهوی تو گشتیم رمیدی از ما
ای که شمشیر کشیدی و نکشتی ما را
انتقام گنه خویش کشیدی از ما
گرمی خویش بزاری مفروش ای مجنون
این متاعی است که صدبار خریدی از ما،
(ملخص از خلاصه الاشعار خطی کتاب خانه مجلس)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ هََ)
از شاعران ایرانی مقیم هند است. وی بروزگار جوانی بدکن رفت و سی سال در آنجا بسر برد. ’و از آنجا به دارالخلافۀ شاه جهان روآورد و نواب برهان الملک سید سعادت خان بهادر به کمال قدردانی مسکنی و وجه معاشی برایش معین فرمود بعد چندی به نیت حضورخدمت نواب در شهر اود، از دهلی برآمده در اکبرآباد به صوب دار بقا رحلت نمود’. این ابیات ازو در تذکرۀ صبح گلشن نقل شده است:
آتشکده در سراغ ما می سوزد
پروانه ز رشک داغ ما می سوزد
شمع دل ماست روشن از مهر علی
تا صبح ابد چراغ ما می سوزد
لغت نامه دهخدا
(ظِ رِ مَ هََ)
مولانا ناظر مشهدی، یا ناظری مشهدی. از شاعران معاصر با امیرعلشیر نوائی است، میرعلیشیر در مجالس النفائس او را ’جوان بفهم که در ذهن تصرف تمام دارد’ وصف کرده است و مؤلف صبح گلشن رفتار و گفتار او را ’به طریقۀ بخردی’ دانسته. او راست:
می شود در قهر اگر خود را کشم ازبهر او
وه چه قهر است این که خود را می کشم از قهر او.
رجوع به مجالس النفائس ص 88 و 262 و مطلعالشمس ج 2 ص 448 و صبح گلشن ص 499 و قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا